«اصل» واصول به معناي بن، ريشه، اساس، زيربنا، قاعده و يا قانون است. اصول راهنمايي ماهيت عمل راهنمايي را روشن ميسازد و به فعاليت راهنما جهت ميبخشد. در اين مقاله، تلاش شده است كه اصول راهنمايي و مشاوره از ديدگاه اسلام، برگرفته از آيات قرآن، روايات و سيره معصومان(ع)و نظريات دانشمندان اسلامي، تبيين گردد. اصول و مباني در هر علم از اهميت بسزايي برخوردار بوده و به منزله زيرساخت آن علم است.فعاليتها و روشهاي راهنمايي و مشاوره بر اصول آن علم استوار است. در واقع، اصول و مباني اين علم به فعاليتها، روشها و فنون مشاوره جهت ميدهند و نقش بنيادي و اساسي در فعاليتهاي راهنمايي و مشاوره دارند.
اصول هدايت و راهنمايي در اسلام مبتني بر اصولي است كه به ذكر مهمترين آنها در اين نوشتار مي پردازيم:
احترام به شخصيت آدمي از اصولي است كه در راهنمايي بايد رعايت شود. خداوند متعال نيز بني آدم را تكريم كرده است. خداوند هيچ موجودي را برتر از انسان نيافريده است. قرآن كريم ميفرمايد: «ما فرزندان آدمي را گرامي داشتيم و آنان را بر مركبهاي برّي و بحري سوار كرديم و از غذاهاي پاكيزه روزيشان داديم و آنان را بر بسياري از مخلوقات، برتري ]خاصّي [بخشيديم.» 1 از اين آيه درمي يابيم كه خداوند بر نوع بشر منّت نهاده و به او دو چيز عطا كرده است: يكي كرامت و ديگري برتري بر ساير مخلوقات. منظور از «تكريم» انسان، اعطاي خصوصياتي به اوست كه در ديگران نيست.2 «تكريم» معنايي است نفسي، ارتباطي با ديگران ندارد، تنها شخص كريم مورد نظر است كه داراي شرافت گردد. مراد از «تفضيل» و برتري نيز اعطاي خصوصياتي به انسان است كه با آن در ديگران شريك است، ولي انسان به نحو اكمل برخوردار است; يعني هر كمالي كه در ساير موجودات هست، حدّ اعلاي آن در انسان مي باشد.3 انسان داراي دو نوع كرامت است: كرامت ذاتي، كرامت اكتسابي.
انسان بر همه موجودات و بر فرشتگان برتري دارد. به عبارت ديگر، انسان از اين جهت داراي زمينه واستعدادي است كه هيچ موجودي اين امتياز را ندارد. در اين باره، قرآن كريم مي فرمايد: «و لَقَد كرَّمنا بني آدم»4 مقصود اين است كه، خداوند در خلقت و آفرينش، انسان را مكرّم قرار داد; كرامت و شرافت و بزرگواري را در سرشت و آفرينش او نهاد. اصلاً كرامت و عزّت و بزرگواري جزئي از سرشت انسان است.5 اگر انسان مانند ساير موجودات از خاك خلق مي شد، كرامت براي او ذاتي يا وصف اوّلي نبود، ولي انسان داراي فرع و اصل است; فرع او به «خاك» برمي گردد و اصل او به «الله» منصوب است. پس انسان في نفسه كريم است. ممكن است گرايش هايي به عالم خاكي داشته باشد، اما روحاً و فطرتاً به سمت كرامت متمايل است. 6 از همين رو، خداي متعال در زمينه خلقت انسان مي فرمايند: «فَتَباركَ اللّه أحْسَنُ الخالقين»7 از اين جمله به دست مي آيد كه «مبارك بودن خدا» به لحاظ افاضه جسم انسان يا نشئه نباتي او نيست، بلكه مربوط به مقام انسانيت اوست و اين مقام انسانيت است كه مايه سجود فرشتگان است، في نفسه گرامي است و نسبت به ديگر آفريدگان برتري دارد.
كرامت اكتسابي انسان وابسته بهتقوا واعمال نيك انسان است. خداوند در قرآن كريم، تقوا را تنها محور كرامت ميشمارد. تقوا خود محصول معرفت و عمل صالح است. بنابراين، فقط انسان آگاه به قوانين الهي و وارسته از زشتي ها و آراسته به زيباييهاي خداي كريم است. در اهميت مقام كرامت، همين بس كه اولين آيهاي كه بر قلب مطهّر رسول اكرم(ص) نازل شد، آيه كرامت بود و آخرين آيه نيز درباره تقوا، كه محور كرامت است. خداوند معيار برتري انسان را تقوا معرفي ميكند: «يا ايُّها النّاسُ انّا خَلَقْناكُم مِنْ ذَكَر و اُنْثي... اِنَّ اكْرَمَكُمْ عِنْداللّه اَتْقيكُمْ.»8 اي مردم، ما شما را مذكر و مؤنث آفريديم اما مذكر و مؤنث بودن ارتباطي با كرامت ندارد، كرامت صفت روح انسان است و روح انسان نه مذكّر است و نه مؤنث، روح انسان مجرّد است و همه فضايل اخلاقي به روح او برمي گردد. بنابراين، نه ذكور بودن مايه فخر است و نه مؤنث بودن مانع كرامت. اين آيه معيار كرامت را در تقوا منحصر نموده و جز تقوا، هر معيار ديگري را نفي ميكند. انسان با تقوا كريم است. در نتيجه، فرد اتقي، اكرم است.
از اين رو، از اين كه خداي متعال مي فرمايد «ما به بني آدم كرامت داديم»، به دست مي آيد كه فطرت انسان، كريم است و كرامت او رهين روح انساني اوست. اين روح بالفعل، در همه افراد انسان موجود نيست، بلكه انسان بايد بكوشد تا اين روح به فعليت برسد وكرامت بالقوّه خود را به فعليت برساند. و اگر در جهت عكس حركت كند، استعداد كرامت خويش را دفن كرده است. بنابراين،كساني كه كرامت نفس و شرف معنوي دارند، براي حفظ اين گوهر گرانبها، هرگز پيرامون گناه و نادرستي نميگردند. در مقابل، افرادي كه در خود احساس زبوني و فرومايگي ميكنند، در ارتكاب گناهان، بي باك و به هر پستي و ذلتي تن مي دهند.
حضرت علي(ع) درباره اثر كرامت مي فرمايند: «آنان كه شرافت نفساني دارند، خويشتن را به خواهشهاي پست آلوده نميكنند.»9 و در جاي ديگر درباره نتايج زبوني و حقارت شخصيت مي فرمايند: «آن كس كه خويشتن را پست و فرومايه بداند، به خير و نيكي اش اميدوار نباش.»10 امام هادي(ع) نيز مي فرمايند: «كسي كه خود را كوچك بداند و در خود احساس حقارت كند، خويشتن را از شرش در امان مدان».11 اميرمؤمنان(ع) درهمين زمينه مي فرمايند: «زبان مردم فرومايه و بي شخصيت بر آنان حكومت مي كند، هر چه مي خواهند ميگويند و از گفته هاي نارواي خود، به دليل حقارت نفس، احساس شرمساري نمي كنند».12
بنابراين، در راهنمايي و مشاوره لازم است كه به فرد احترام نموده و سعي نماييم كرامت بالقّوه شخص را به سمت بالفعل شدن سوق دهيم و او را متوجه ارزش وجودي خويش سازيم.
انسان به اقتضاي فطرت الهي خود، و به دليل اين كه موجودي چند بعدي است و به اعتبار كرامتي كه خداوند براي او مقرّر فرموده، موجودي مختار است، و كرامت خود را بايد با اختياركسب كند. در واقع، از ديدگاه اسلام، انسان موجودي است كه داراي ميل ها و جاذبه هاي معنوي است كه ساير موجودات فاقد آن مي باشند. اين جاذبه ها به انسان امكان مي دهند كه دايره فعاليت خويش را از حدود ماديات توسعه دهد و تا افق عالي معنويات بكشاند. انسان همچنين قادر است در برابر ميلهاي دروني خود مقاومت و فرمان آن ها را اجرا نكند يا به بعضي از آنها پاسخ گويد و بعضي ديگر را مهار نمايد، يا از آنها در جهتي خاص استفاده كند. اين توانايي انسان، به حكم نيرويي است كه آن را «اراده» مي نامند و تحت فرمان عقل عمل مي نمايد. اين توانايي بزرگ از مختصات انسان است و بر اساس اين توانايي است كه انسان يك موجود آزاد، انتخاب گر و صاحب اختيار مي باشد.13
از جمله معيارها و ملاك هاي ارزش انسان و تفاوت او با حيوانات، نيروي اختيار او است. زيربناي اخلاق و حقوق مسأله اختيار است و اگر انسان مجبور باشد، ارزش هاي اخلاقي، معنا پيدا نمي كنند. علاوه بر اين، اصل «اختيار» از نظر تربيت نيز اهميت فراواني دارد; زيرا اگر شكلي از جبرگرايي در انسان وجود پيدا كند و معتقد شود در كارهايش از خود اختياري ندارد و محكوم عوامل جبري بيروني است، طبعاً در تلاشهاي خود سست مي شود و احساس مسئوليت از او سلب مي گردد.14
انسانهاي تنبل فعاليت ندارند، به خود زحمت نمي دهند، معمولاً يك نحو گرايش جبري پيدا مي كنند و رفتار خود را به يك عامل جبري نسبت مي دهند. براي مثال ميگويند: «محيط مرا چنين بار آورده است»، «من تقصيري ندارم». و يا ميگويند: «همه كارها دست خداست و ما كاره اي نيستيم»; و يا قضا و قدر را بهانه ميكنند. در حقيقت، ريشه رواني اين پاسخها در تنبلي و راحت طلبي انسان است. قرآن بدون آن كه تأثير عوامل نامبرده را نفي يا فاعليت الهي را انكار كند، مسؤوليت كار انسان را به عهده خود او مي گذارد. و در برابر افرادي كه كوشيدهاند با توسّل به قدرت و نيرويي مافوق خود، خويشتن را معذور بدارند، موضع ميگيرد. گروهي به مشيّت مطلق خدا متوسّل شدند و گفتند: «اگر خدا مي خواست، ما مشرك نميشديم.»15 در پاسخ اين گروه گفته شده است: هر چند اگر خدا مي خواست مي توانست طرحي دراندازد كه هيچ انساني به شرك نگرايد، اما خداوند چنين انسان دست بستهاي را نخواسته و شرك، خود دليل اختيار انسان است. خداوند علاوه بر اين كه، مشيّت خود را از اين كه به هدايت يا شرك انسانها تعلّق بگيرد بر كنار داشته، سلطه نيروهاي سماوي و ارضي را نيز از انسان منتفي ميداند. ملائكه ميتوانند بر انسان مؤثر باشند، اما به طريقه «الهام» نه به نحو «الزام»; چنان كه شياطين تنها قادر به «وسوسه»اند و ياراي «گمراهي» ندارند. در شمار نيروهاي ارضي، ميتوان از حكّام در نظامهاي حكومتي، فرهنگ اجتماعي، چهرهها و شخصيتهاي نافذ جامعه، نظام خانواده و توارث نام برد كه در قرآن، بر اضطرار انسان در برابر هيچ يك از نيروها صحّه نگذاشته است. گرچه تأثيرگذاري هر يك از نيروها بر انسان آشكار است، اما آنچه در وراي آنها قرار گرفته است و محور مسؤوليت انسان را تشكيل ميدهد، «خواست» اوست و خواست او مورد «خواست» خداوند بوده است.16
قرآن در برخي آيات، آزادي و اختيار انسان را مطرح مي سازد: «هر فردي در گرو اعمالي است كه آن را كسب كرده است.» 17 در جاي ديگر مي فرمايد: «راه راست را به او (انسان) نشان داديم، خواه شكرگزار باشد يا كفران ورزد.»18همچنين مي فرمايد: «پس هركه مي خواهد ايمان بياورد و هر كه ميخواهد كفر بورزد.»19 اين كه انسان مي تواند انتخاب كند، اراده نمايد، تصميم بگيرد و راه را برگزيند،از بزرگ ترين امتيازاتي است كه خداوند به انسان عطا كرده است.
اسلام بر خلاف ساير مكاتب، كه انسان را مجبور و تابع شرايط محيطي و اقتصادي و سياسي و عوامل غريزي و وراثتي مي دانند، انسان را موجودي مختار، صاحب اراده و انتخاب كننده مي داند. ولي بايد توجه داشت كه اختيار انسان بي حدّ و حصر نيست; چنان كه امام صادق(ع) مي فرمايند: «نه جبر است و نه تفويض (اختيار)، بلكه امري است ميان اين دوامر.»
اصل «مختار بودن انسان» دلالت بر اين ميكند كه روش تعليم و تربيت در اسلام كوركورانه و تعبّدي نيست، بلكه تفقّهي و استدلالي است تا شخص اختيار گزينش داشته باشد. خداوند مي فرمايد: «پس بندگان را بشارت ده كه چون سخني را بشنوند، نيكوترِ آن را پيروي كنند(عمل نمايند.)» 20
بنابراين، از آنجاييكه، انسان داراي اختيار است و خود در سرنوشت خويش مؤثر است، بايد از طريق راهنمايي و مشاوره، شرايط و امكانات لازم فراهم گردد و موقعيتها به فرد شناسانده شوند و راه هاي متعدد بررسي گردند تا افراد بتوانند با ميل و رغبت خود، آگاهانه تصميم بگيرند و راه زندگي خويش را مشخص سازند. در واقع، انگيزههاي حقيقتگرايي در آنان پرورش يابد، نه آن كه آنها قالبي بار آيند و فقط تكراركننده مسائل و مطالب يا رفتارهايي باشند كه به آنان القا مي شود. چنين روشي در خور بردگان است و از پرورش و شكوفايي جنبه هاي خلاّقيت و ابتكار انسان، كه از ابعاد فطري الهي اوست، جلوگيري مي نمايد.
از منظر اسلام، انسان به حكم برخورداري از جوهر روحاني مستقل و اراده ايكه از ذات روحاني او سرچشمه ميگيرد، مختار و آزاد است و هيچ جبر و ضرورتي، آزادي و اختيار را از او سلب نميكند. از اين رو، در برابر خداي متعال مسئول است و بر اساس همين مسئوليت، وظايفيدرقبال خود، خانواده، جامعه و طبيعت دارد.21 در ميان تمام موجودات، فقط انسان داراي ويژگي خاص تكليف پذيري است. در صورتي كه، موجودات ديگر چنين لياقتي ندارند. جمادات و نباتات چون علم و ادراك و اراده ندارند، شايسته تكليف نيستند و در برابر اعمالشان مسئوليت ندارند. حيوانات با اينكه، نسبت به اعمالشان شعور، احساس و اراده دارند، اما چون فاقد عقل هستند، نميتوانند در آثار و عواقب كار خود بينديشند و غرايز و اميال خود را مهار كنند. به همين دليل، استعداد پذيرش تكليف را ندارند. همچنين ملائكه چون داراي مسئوليت مشخص هستند، عصيان و تخلّف در آنها تصور نمي شود، لياقت تكليف پذيري ندارند.22 خداوند درباره آنها مي فرمايد: «هرگز نافرماني نخواهند كرد و به دستورهايش عمل خواهند نمود.»23 اما انسان از آنجايی که، از آفرينش ويژه اي برخوردار است، مي تواند مورد تكليف و امر و نهي قرار گيرد و مسؤوليت پذير باشد. از يك سو، موجودي مادي است و برخوردار از روح نباتي و حيواني است و از سوي ديگر، داراي روح مجرّد ملكوتي و عقل انساني است كه به وسيله آن مي تواند در عواقب و آثار كارهاي خود بينديشد و از اين طريق، اميال نفساني خويش را مهار كند. همچنين موجودي است آزاد و مختار كه مي تواند راه سعادت و كمال خويش را بيابد و با علم و اراده و اختيار آن را برگزيند و دنبال كند. مسئول بودن انسان موضوعي است مسلّم، و پيامبران مبعوث شده اند تا اين مسؤوليت بزرگ را به انسانها بنمايانند و در انجام آن يار و مددكارشان باشند.24
قرآن كريم انسان را مسئول سرنوشت خود دانسته، ميفرمايد: «هرگز از چيزي كه نسبت به آن علم نداري، پيروي مكن، كه گوش و قلب و چشم، همگي مورد بازخواست اند.»25 در جاي ديگر مي فرمايد:«مسلّماً در برابر آنچه ميكنيد مسئول هستيد و مورد سؤال قرار مي گيريد.»26
سخن پيام آوران الهي اين است كه، انسان جز آنچه كرده بهرهاي نمي برد. قرآن دراين باره مي فرمايد: «هيچ كس، بار گناه ديگري را به دوش نخواهد گرفت; زيرا بار سنگين را صاحب عمل بايد به دوش بكشد و چنين نيست كه بار انسان را ديگري براي انسان حمل كند.» 27 اسلام انسان را به اين متذکر میشودكه سرنوشت وي در گرو عمل اوست. قرآن درباره اين طرز تفكر واقع بينانه و منطقي و منطبق با ناموس خلقت، مي فرمايد: «وَ اَنْ لَيْسَ لِلْانسانِ اِلاّ ما سَعي«؛ براي بشر جز آن چه كوشش كرده، نيست. 28 يعني: سعادت بشر در گرو عمل اوست.
با استناد به آيات قرآن كريم و آموزه های دينی، كه انسان به دليل مختار بودن مسئول اعمال خويش است، راهنما و مشاور بايد بستر و زمينهاي را فراهم كند كه مراجعان با واقعيتها روبه رو شوند و مسئوليت رفتار خويش را بپذيرند و بدانند تا مسئوليت رفتار خويش را به عهده نگيرند، تغييري در وضع آنان صورت نخواهد گرفت و مشكلشان برطرف نخواهد شد.
انسان موجودي چند بعدي است كه در وجود او، ابعاد مادي و معنوي، فكري و عاطفي، فردي و اجتماعي، اخلاقي و هنري، فرهنگي و اقتصادي و مانند آن وجود دارند. در تربيت انسان كامل، لازم است بر همه ابعاد و جنبههاي وجودي او توجه شود و اين ابعاد به صورت هماهنگ و متعادل رشد و تكامل يابند تا انسان حقيقي پرورش يابد و انسانيت او تحقق پيدا كند.29 عدم توجه به همه ابعاد وجودي انسان و يا توجه بيش از حد به يك بعد و ناديده گرفتن ساير ابعاد، جامعيت وجود آدمي را ناديده گرفته، انسان يك بعدي و تك ساحتي مي سازد و اگر انسان را فقط در يك بعد ببينيم و او را در همان بعد تربيت كنيم، در حقيقت، موجبات مرگ و نابودي شخصيت انساني او را فراهم آورده و موجب توقف و ركود او در سير و حركت به سوي «اللّه» شده ايم.30
در واقع، يك بعد وجودي انسان، همان جنبه مادي اوست كه از گل بدبوي تيره رنگ ايجاد شده كه در قرآن كريم آمده است: «و ما انسان را از گل خشكيده اي كه از گل بد بوي تيره رنگ گرفته شده است، آفريديم»31 و در جاي ديگر، مي فرمايد:«خداوند آفرينش انسان را از گل آغاز كرد و آن گاه، ازدياد نسل را از قطره اي آب پست مقرّر داشت»32 بعد ديگر انسان، بعد معنوي انسان مي باشد كه به عنوان روح منسوب به خدا از آن ياد شده است. قرآن میفرمايد: «سپس به آفرينش او (انسان) پرداخت و از روح خود در او دميد و براي شما گوش و چشم و دل آفريد; اندكي از شما سپاسگزاري مي كنند.»33 يا مي فرمايد: «هنگامي كه او را آفريدم و در او از روح خود دميدم، در برابر او سجده كنان قرار گيريد.» 34 از اين بيان قرآن بر مي آيد که، اين گونه نيست که خداوند جزئي از وجود خود را وارد بدن انسان کرده باشد، بلكه بيان شرافت و والايي روح انسان است; يعني روح انسان آن قدر ارزش وجودي دارد كه خداوند آن را به خودش نسبت دهد.
پرورش بعد روحي و نفساني انسان در كنار پرورش ابعاد ديگر، از منزلتي شايان توجه برخوردار است; زيرا از نظر اسلام، حقيقت وجود انسان و شخصيت او همان روح يا نفس است، نه آن كه نفس جزئي از شخصيت انسان باشد و جزء ديگر آن بدن. جسم آلت و وسيلهاي در دست نفس است و اداره آن به عهده نفس مي باشد. آيه ذيل نشان ميدهد كه قرآن شخصيت انسان را همان نفس مي داند: «بگو فرشته مرگ،كه مأمور قبض روح شماست، شما را به طور كامل مي گيرد. پس به سوي پروردگارتان بازگشت خواهيد كرد.»35 در اين آيه، با توجه به اين كه ملك الموت روح انسان را قبض مي كند نه جسم را، روشن ميشود كه حقيقت وجود انسان نفس اوست، نه بدن. در آيه ديگر ميفرمايد:«خداوند است كه هنگام مرگ ارواح خلق را مي گيرد.»36 بنابراين، آنچه گرفته مي شود نفس يا روح است و آن تمام حقيقت وجود انسان را تشكيل ميدهد.
اما با اين حال، توجه به همه ابعاد انسان بايسته است.از اين رو،تعاليم اسلامي همه پيروان خود را موظّف به نگاهباني دقيق از جسم و بدن ميداند و به هيچ كس اجازه نميدهد به بدن و تن خود لطمه و خدشهاي وارد سازد، وگرنه مورد بازخواست الهي قرار ميگيرد.
بسياري از اعمال عبادي از قبيل روزه، حج، جهاد، وضو و امثال آنها، در صورتيكه، به سلامتي جسم و اندام انسان، لطمهاي وارد سازد و يا شخص از نظر جسماني قادر به انجام آنها نباشد، ضرورت اجراي خود را از دست ميدهند. پيامبر اكرم(ص)ميفرمايند:«تن و بدن تو بر تو حقي دارد»37 كه بايد وظيفه خود را در اداي آن حق، ايفا نمايي. اداي حق بدن ايجاب مي كند كه انسان در نگاهباني و تأمين حوايج آن بكوشد و از تندرستي خويش پاسداري كند.
مكتب حياتبخش اسلام، به همه نيازهاي انسان، اعم از مادي و معنوي، توجه دارد; يعني از نظر اسلام، هيچ بعدي در وجود انسان بيهوده نيست و خداوند حكيم هرچه آفريده خير و نيك است. انسان هايي كه خود را منحصراً در بهتر زيستن از ديد بعد مادي و در حد و مرز درست كاركردن اعضا و اندام و كامجوييهاي بدني قانع سازند و جسم و بدن را به عنوان خادم و ابزاري براي پرورش روح و جان به كار نگيرند و نيروهاي جسماني را در مسير خدمت به جهات والاي خويش به كار نيندازند، از ديدگاه قرآن كريم در سطح گله و رمه چهارپايان و جانوران و بلكه گمراهتر و فروتر از آنها معرفي ميشوند:«لَهُمْ قُلُوبُ لا يَفْقَهُونَ بِما، وَ لَهُمْ اَعْيُنُ لايُبْصروُنَ بِما وَ لَهُمْ آذانُ لايَسْمَعوُنَ بِها اوُلئِكَ كَالْانعامِ بَلْ هُمْ اَضَلُّ، اوُلئِكَ هُمُ الْغافِلُونَ.»38
يكي ديگر از ابعاد وجودي انسان، عقل و انديشه است كه قرآن آن را از عناصر سازنده انسان يا بالهاي تكامل وي ميداند. قرآن کريم دراين باره ميفرمايد: «(اي پيامبر) بگو آيا نابينا با بينا برابر است؟ چرا تفكر نميكنيد؟»39 از نظر قرآن كريم، انسان به وسيله عقل و انديشه خود ميتواند به مبدأ آفرينش پي برده، هدفداري جهان هستي را درك كند. «آيا در خود نينديشيدهاند.» كه خداوند آسمانها و زمين و آنچه را در آسمانهاست به حق آفريده؟»40
قرآن کريم يكي از وظايف انبيا را تعليم ميداند. انبيا به وسيله تعليم، مردم را به سوي خدا فرا ميخواندند. ايشان در جهت رشد صحيح عقل و انديشه بشر تلاش بسيار ميكردند و در كنار بيدارسازي ديگر ابعاد انسان، از اين بعد هيچ گاه غافل نبودند:«از ميان شما، پيغمبري از جنس خودتان فرستاديم تا آيات ما را بر شما بخواند و شما را تزكيه كند و كتاب و حكمت بياموزد و شما را بر آنچه نميدانستيد آگاه سازد.»41 رهنمودهاي اسلام در تقويت و پرورش اين بعد، به قدري دقيق و عميق و گسترده است كه بدون اغراق و گزافهگويي نسبت به تمام فرهنگهاي بشري، بينظير است. تعاليم اسلام همه لحظهها را در پرورش اين نيرو مييابد، كاربرد نيروي عقل از ديدگاه تعاليم اسلامي، بهگونهاي است كه نيكبختي فرد و جامعه در امر دين و دنيا را زير چتر حمايت خود ميگيرد. انسان در منطق تعليم و تربيت اسلامي، اگر حتي يك لحظه كوتاه، دستاندركار تمرين و ورزش بعد عقلي خود گردد; يعني بينديشد، ارزش اين انديشيدن از ارزش عبادت يك ساله و حتي شصت ساله او فزونتر و پربارتر است: «يك لحظه تفكر از عبادت شصت ساله او فزونتر و پربارتر است: «يك لحظه تفكر از عبادت شصت سال بهتر است.»42
قرآن كريم همان گونه كه به عقل توجه داشته و افراد را بر آن مي دارد كه از انديشه و تفكر غافل نباشند، به دل نيز، كه كانون عواطف است، توجه دارد و پرورش اين بعد وجودي انسان از ديدگاه اسلام، در كنار پرورش ابعاد ديگر از منزلت شايان توجه برخوردار است. از اين رو، خداي متعال رستگاري و كاميابي انسان از خويشتن را در گرو تزكيه و تهذيب اين بعد گرانقدر امكانپذير ميداند:«كسي كه (قلب خود را از آلودگيها) پاك نگهداشت رستگار شد.» 43 قرآن دل را مركز آرامش و اطمينان ميداند. در آيات بسياري، اطمينان خاطر و آرامش روان به قلب و دل نسبت داده شده است:«كساني كه ايمان آوردند و دلهايشان با ذكر خدا اطمينان يافته است. آگاه باشيد كه با ياد خدا دلها آرامش مي يابد.»44 در جاي ديگر ميفرمايد:«او كسي است كه آرامش را بر دلهاي مؤمنان فرستاد تا بر ايمانشان افزوده شود.»45
همان گونه كه، بدن و عقل انسان دستخوش انحراف و بيماري ميگردد، قلب و دل انسان نيز كه كانون احساس است، دچار بيماري و قساوت گشته، نميتواند احساسهاي لطيف و ظريف را در خود بپذيرد. در همين زمينه قرآن مي فرمايد: «سپس دلهاي شما قساوت گرفت و مانند سنگ يا سختتر از آن گشت; چرا كه «برخي سنگها ميشكافند و از آنها نهر جاري ميشود.»46 همچنين ميفرمايد: «واي بر آنها كه بر اثر قساوت قلب ياد خدا (در آنها اثر نميكند)!»47
براي خوديابي و خدايابي، موفقيت انسان، عاملي كه به كار ميآيد و ميتواند انسان را بر ارزشهاي موجود در او واقف و آگاه سازد تا از اين طريق، كوششها و تلاشهاي او به سعادت منتهي شود و از آن در روز قيامت بهرهمند گردد، قلب سليم و پاكيزه از آلودگيهاي نفساني است:«روزي كه مال و فرزند نفعي ندارند و تنها كسي در آن روز نفع ميبرد كه با قلبي سليم به سوي خدا آمده باشد.»48؛ «کسي كه به خدا ايمان بياورد(خدا) قلب او را هدايت ميكند و خداوند بر هر چيزي داناست.»49
دو كانون عقل و دل به هيچ وجه نبايد از يكديگر جدا شوند، بلكه اين دو به ياري يكديگر در سايه رهنمودهاي اسلام همچون دو بال نيرومند و كارامدي هستند كه ميتوانند انسان را به اوج اهداف و قلّههاي رفيع آفرينش به پرواز درآورند و انسان با ايجاد نيروي كافي در آنها در معراج خود، آنچنان اوج گيرد كه فرشته از صعود به اين قلّهها احساس ناتواني كند. به طور كلي، بايد دانست كه در مكتب توحيد، سلامت قلب مقدّم بر سلامت عقل اوست; زيرا در صورت عدم سلامت قلب، عقل سالم در خدمت قلب سالم قرار گرفته و وسايل برآوردن حاجات و آرزوهاي نادرست آن را فراهم ميكند.
بنابراين، بايد گفت: چون خداوند متعال حكيم است و جهان و ابعاد آنها را بيجهت و عبث نيافريده، پس بايد با توجه به حكمت الهي در آفرينش انسان، تمامي ابعاد وجودي انسان را مدّنظر قرار داد و هيچ يك از آنها را جدا و گسسته از يكديگر پرورش نداد; همه به طور هماهنگ و متوازن بايد در جهت ارزشهاي اسلامي مورد توجه قرار گيرد و شكوفايي اين ابعاد در برنامه كار مشاوره و راهنمايي لحاظ شود. با توجه به بررسي ابعاد مزبور، ملاحظه ميشود كه راهنمايي و مشاوره با رشد همه جانبه و متعادل فرد در ابعاد فكري، اخلاقي و اجتماعي و نيز با تكامل و تعالي روحي و معنوي انسان ارتباط دارد. انسانيت انسان در گرو شكوفايي اين ابعاد است كه منطبق با فطرت و طبيعت انسان ميباشد و بايد از طريق راهنمايي و مشاوره، زمينهاي فراهم كرد كه تمام ابعاد و استعدادهاي انسان در جهت ارزشهاي اسلامي بهطور هماهنگ و متعادل پرورش يابند تا روح انسان، كه همان حقيقت وجود انسان است، كمال يابد و رستگار شود.
ادامه دارد.
1. اسراء:70
2. ر. ك: عبدالله نصري، مباني انسان شناسي در قرآن، (تهران: فيض کاشاني، 1372)
3. سيدمحمدحسين طباطبائي، تفسير الميزان، ترجمه محمد باقر موسوي همداني، (قم: جامعه مدرسين حوزه علميه قم،1363)، ج25، ص 265 و 266
4. اسراء:70
5. مرتضي مطهري، تعليم و تربيت اسلامي،(تهران: صدرا، 1367)، ص 14
6. عبدالله جوادي آملي، كرامت در قرآن، ص 42 و 62
7. مؤمنون: 14
8 . حجرات: 13
9. آمدي، غررالحكم، ص 669
10. همان، ص 712
11. محمد باقر مجلسي، بحارالانوار،(تهران: دارالکتب الاسلاميه،1362)، ج 17، ص 214
12. نهج البلاغه، ترجمه علينقي فيض الاسلام،(تهران: فقيه، 1367)، ص 1079
13. فصلنامه تعليم و تربيت، ش. 1، بهار 65، ص 25
14. عبدالله نصري، پيشين، ص 130 و 131
15. انعام: 198
16. محمدتقي مصباح، اخلاق در قرآن، به قلم علي شيرواني، (قم: پارسايان، 1377)، ص 14 تا 16
17. مدّثّر: 38
18. انسان: 3
19. كهف: 29
20. زمر: 17 و 18
21. محمد محمدي اشتهاردي، داستان هاي مثنوي،(تهران: پيام آزادي، 1369)، ج 4، ص 45
22. فصل نامه تعليم و تربيت، سال دوم، ش. 1، بهار 56، ص 27
23. تحريم: 6
24. ابراهيم اميني، اسلام و تعليم و تربيت، ج 1، ص 48 و 49
25. اسراء: 36
26. نحل: 93
27. نجم: 38-40
28. نجم: 39
29. ناصر مكارم شيرازي، تفسير نمونه، ج 10، ص 145
30 . فصل نامه تعليم و تربيت، ش. 1، بهار 65، ص 16
31. حجر: 26
32. سجده: 7و8
33. سجده:7ـ9
34. حجر: 29
35. سجده: 11
36. زمر: 42
32 حسينعلي منتظري، درسهايي از نهج البلاغه،( قم: دفتر انتشارات اسلامي،بي تا)، ج 1، ص 56 و 58
38. اعراف: 179
39. انعام: 50
40. روم: 8
41. بقره: 151
34 فخرالدين طريحي، مجمع البحرين 278، چاپ سنگي، 1314 هـ. ق
43. شمس: 9 ـ 10
44. رعد: 28
45. فتح: 4
46. بقره: 74
47. زمر: 22
48. شعراء: 88 ـ 89
49. تغابن: 11